رضا صادقی – اخبار 1391

30 آبان 1391 تک آهنگ بازدید : 2,275 ۰ نظر

آقـای مشـکی پـوش چـند روز بـعد از اکـران فـیلـم «بـی خـداحـافـظـی»
درباره انگیزه های ورودش به دنیای بازیگری، جزئیات آلبوم جدید و حاشیه های عجیب این روزهایش گفت

 

این مطلب ادامه دارد…..

  • چه پیش بینی ای درباره فروش فیلمت داری؟

راستش را بخواهی بیشتر دوست دارم آدم هایی که دوستم دارند خوب فیلم را ببینند و آدم هایی که حتی من را دوست ندارند فقط فیلم را ببینند. زیاد به مقوله فروش فکر نمی کنم. دوست دارم فیلم دیده شود.

 

  • بعد از این فیلم باز هم قرار هست روی پرده نقره ای آفتابی شوی؟

دو هفته بعد از اتمام تصویر برداری این فیلم من با چند پیشنهاد دیگر هم رو به رو شدم. بعد از «بی خداحافظی» دیگر هر بازی ای را انجام بدهم، قطعا رضا صادقی نخواهد بود . برای همین احساس می کنم خیلی ماجرا سخت می شود. من الان یک توضیحی برای دوستانی که به من نقد دارند، دارم. می گویم من مهمان خوبی برای این صحنه نبودم. ولی اگر اتفاق بعدی هم بیفتد و به بدی از آن نقد شود، دیگر توضیحی برایش ندارم.

 

  • تو از نقد حضورت در سینما نمی ترسی؟ از اینکه اهالی سینما این حضور را بهانه ای کنند برای تاختن به تو؟ اصلا بازیگر شدن از کجای ذهن تو نشات گرفت که سراغش رفتی؟

 

ببین از روزی که پیشنهاد بازی در این فیلم به من شد، چهار سال طول کشید تا من قبول کنم و در این فیلم بازی کنم. در این چهار سال من به همین صحبت ها و نقد ها فکر می کردم. که آیا من ظرفیت پذیرش انتقاد را دارم؟ من نقد پذیر ام؟ ولی یکی از بزرگترین اشتباهاتی که بعد از قطعی شدن قرارداد من و اعلام آن به رسانه ها درباره این فیلم شد، این بود که اعلام شد قصه زندگی رضا صادقی قرار است جلو دوربین برود. در حالی که این فیلم اصلا چنین چیزی نیست. مثلا یکی از دوستان خود من به من می گفت که آیا به نظر خودت جالب است وقتی کسی هنوز زنده است، بیایند و از فضای زنگی او فیلم بسازند؟ اسم این آدمی که در فیلم است رضا صادقی است ولی این رضا صادقی من نیستم. رضا صادقی آن قدر هم که در این فیلم نشان داده شده، اخمو و بد اخلاق نیست. از لحاظ شخصیتی که کاراکتر اصلی فیلم خیلی با رضا صادقی فاصله دارد. شخصیت آن فیلم کسی بود به نام رضا صادقی و داستان نپذیرفتن یک سری باور های غلط از سوی یک هنرمند.

 

  • خوب منتقدین هم همین چیزها را می بینند و نقد می نویسند.

اگر منتقدین نقدی بر این سینما ننویسند، باید فاتحه این سینما را خواند. آن هم منِ رضا صادقی از نابازیگر، هم نابازیگر تر. من مهمان آن پرده نقره ای بوده و هستم و اگر نقد نشوم خیلی بد است. ولی اینکه آیا من از نقد ناراحت می شوم یا می ترسم باید بگویم که من همیشه بین نقد و نغز فاصله می گذارم. اگر نقد باشد که می پذیرم و یاد می گیرم برای تصویر سازی های ذهنی ام. چون به هیچ وجه این طور فکر نمی کنم که همین فردا باید مردم منتظر فیلم بعدی من باشند. اصلا به این موضوع فکر نمی کنم. ولی یکی از دلایلی که من قبول کردم وارد این عرصه بشوم، این بود که سوال به وجود بیاورم و اینکه مردم از من بپرسند و من جواب بدهم. چون من فکرم این بود که مردم قرار نیست بیایند و در سینما مارلون براندو ببینند و من قرار بود رضا صادقی باشم نه مارلون براندو!

 

  • ولی رضا صادقی ای که در فیلم است در بخشی از فیلم کارها و تصمیماتی می گیرد که هیچ شباهتی به توی رضای صادقی واقعی ندارد. مثلا مدیر برنامه هایش را رها می کند. اتفاقی که تو هرگز در همه این سالها حتی در بدترین مواقع دوران کاری ات هم انجام ندادی و به قولی سوختی و ساختی. می خواهم بگویم حتی شخصیت اصلی فیلم یک جاهایی از توی واقعی دور شده و این یک تناقض بزرگ است.

 

احسنت به تو که انقدر خوب موضوع را گرفته ای. آن شخصیت فیلم است و حتی خیلی از جاها اشتباه می کند. پس قراری برای قدیس سازی نیست.

 

  • در آن صحنه من به این فکر می کردم که قطعا این تیزهوشی خود تو بوده و توانسته ای با این ترفند روی برخی سکانس ها اعمال نفوذ کنی و حرف ات را با زبان بی زبانی بزنی. مخصوصا آنجا که مدیر برنامه ات را ترک می کنی!

 

خوب بی تاثیر نبود ولی نه. خواسته صرف من هم نبود. دوست خوب من آقای «شاهسواری» به همه اتفاقات حول و حوش من در دنیای واقعی واقف بودند و بر اساس آنها بسیاری از سکانس ها متولد شدند. البته در روزها نخست دوستان تهیه کننده بحث هایی پیش کشیدند درباره ماجرای مشکی پوشیدن من و … من همان اول به آنها گفتم که اگر می خواهید درباره رضا صادقی فیلم بسازید من اصلا نیستم. اگر دلتان می خواهد درباره زوایای مخفی زندگی ام پیش بروید بی خیال من شوید. چون رضا صادقی یک معماست و تا ابد هم یک معما باقی خواهد ماند تا لحظه ای که برود زیر خاک.

 

  • تا بحال کسی درباره این تجربه از تو چیزی پرسیده که بهت بر بخورد؟ یا بر عکس خیلی خوشحال ات کند؟

بهترین جمله ای که شنیدم این بود که خیلی از دوستان منتقد من گفتند :«قابل تحمل بازی کرده ای.». چون واقعیت اش را هم که بخواهی در برابر محمد رضا فروتن و پیام دهکردی و افشین هاشمی و پگاه آهنگرانی و همه و همه بازیگرانی که در این فیلم بودند، من یک شوخی بیش نبودم. بدترین صحبتی هم که شنیدم این بود که گفته شد چرا از یک ادمی که زنده است، فیلمی ساخته شده تا از او قدیس ساخته شود. من موقعیت اش نشد که بگویم اگر این شخصیت هر کس دیگری به جر خود رضا صادقی بود ، اصلا نمی توانستم جلوی دوربین در مورد شخصیتی که من نیستم، تمرکز بگیرم.

 

  • در زمان فیلم برداری از مواجهه رو در رو و بازی رو در رو با کدام یک از بازیگر ها می ترسیدی؟

بدون تعارف اگر بخواهم جواب ات را بدهم قطعا هیچکس. من یک مربی ذهنی خیلی فوق العاده داشتم . پیام دهکردی. او در یک ماه من را برای بازی در این فیلم آماده کرد و نه اینکه در یک ماه من را بازیگر کرده باشد. او من را آماده کرد. این آدم می آمد و در خانه من تا صبح می نشستیم و تا صبح حرف می زدیم و من را با سرشاخه های سینما آشنا کرد.

 

  • پس پیام دهکردی خیلی خوب توانسته بود تو را آماده کند که یک چنین اعتماد به نفسی را در تو به وجود آورده بود.

بله. اصلا حضورش خیلی تاثیر گذار بود. چون در مقطعی که لحظه به لحظه به روزهای فیلم برداری نزدیک می شدیم من تصمیم گرفتم که زنگ بزنم و خیلی راحت بگویم من نیستم! ترسیده بودم و دیدیم داستان دارد جدی می شود. ولی وقتی با پیام قاطی شدم به این نتیجه رسیدم که می شود به عنوان یک مهمان وارد سینما شد و به یک مهمانی محترم رفت.

 

  • و ماجرای صبح زود بیدار شدن های تو برای حضور سر لوکیشن هم ظاهرا ماجراهایی را داشته. درست است؟

کلا در زندگی من اینکه بخواهم صبح زود از خواب بیدار شوم، جزو محالات است. همیشه دیر می رسیدیم و یک بار آقای امینی به من گفتند همیشه ما همه چیز را آماده می کردیم وبعد که تو دیر می آمدی و تاخیر های چند ساعته داشتی، تصمیم می گرفتم این بار دیگر هر چیزی که دوست دارم به تو بگویم. مهم هم نیست که ناراحت شوی. ولی به محض اینکه می آمدی و با همه شروع به بگو بخند می کردی دلم نمی آمد و بی خیال می شدم. البته این جریان باعث شد من در یک مقطعی از پا در بیایم و مریض شوم. هم خستگی و هم صبح زود بیدار شدن باعث شد من در مقطعی از پا در بیایم. خیلی سخت بود. خیلی.

  • هر سال نیمه دوم ماه رمضان که می شود، رضا صادقی غیب می شود و حتی اگر در بدترین شرایط کاری هم باشد، مراسم نذرش دادن اش در بندر عباس بر همه چیز اولویت دارد. ماجرای این مراسم از کجا شروع شده؟

 

راستش را بخواهی من نذری ندارم. یک جورهایی خیرات کرمی را ادا می کنم که خدا به من کرده . من در یک خانواده مذهبی رشد کرده ام و مسائل مذهبی برای ما صرفا مسئله گرفتن حاجت نیست. یک اخلاق خانوادگی است که نسل به نسل در ما مانده و در تمام خانواده مان هر کسی از هر زمانی که دست اش در جیب خودش باشد، این کار را به حکم وظیفه ای که دارد انجام می دهد. یک جورهایی سپاس از خداست که به شکرانه چیزهایی که به ما داده که شابد یزگترین اش سلامتی خانواده است که خدا به ما داده. اگر هر سال اینجا نباشم خودم حس خوبی ندارم.

 

  • امسال دعای تو، بزرگترین دعای تو در این مراسم به قول خودت خیرات چه بوده؟

شاید این حرفم شعاری به نظر بیاید ولی باور کن من امسال فقط برای سفره های مردم دعا کردم. برای این شرایط سخت اقتصادی که مردم با آن درگیر اند ، از صمیم قلبم دعا کردم. چون به هر حال این دیگ های بزرگ غذا که گذاشته شده بود، اول از خدا خواستم که سفره هیچ کسی به حق علی (ع) خالی نباشد تا پدر و مادر و فرزند شرمنده نگاه همدیگر باشند. آرزوی بعدی ای هم که داشتم سلامتی آدمهایی بود که دوستشان داشتم. اینکه اگر من بدی ای کردم، من را ببخشند، چون احساس می کنم هر تار موی سفیدی که به ریش ات می افتد، وقت رفتن ات نزدیک تر است.

 

  • برای خودت دعا نکردی؟

نه، احساس کردم که اگر این ها را بگویم برای بقیه، حتما بقیه هم وقتی حال خوبی داشته باشند یادم می افتند و دعای انها بهتر روی من اثر می گذارد تا دعای خودم.

 

  • منو ببخش که این سوال را می کنم ولی دوست دارم بدانم تا به حال شده در این جور مواقع و در لحظه دعای پای دیگ، از خدا بابت شرایط جسمی ات گله کنی؟ که چرا من باید تقدیری این چنین داشته باشم؟

 

خدا خودش شاهد است که تا به حال حتی یک بار هم نشده از خدا بابت این موضوع گله کنم. به حکم اینکه اگر این کار را بکنم خیلی آدم بی صفتی هستم. خدا خیلی چیزهای دیگری به من داده و این نقص در برابر دهها نعمت یک شوخی خنده دار است. ضمن اینکه خدا یک تفکری به من داده که اگر نتوانم بروم بالای کوه و روی قله باشم، کوهپایه را به قدری زیبا کرده ام که همه از قله پائین آمده اند. همین نعمت بزرگی است.

 

  • تا به حال به این فکر کرده ای که اگر تقدیر تو این نبود و این اتفاق برای تو نمی افتاد، باز هم الان رضای صادقی، همین رضا صادقی کنونی بود؟

نه. نهایتا یک کارمند جزء یک اداره ای بود که همین الانش هم درگیر مسائل وام مسکن و زندگی اش بود. قطعا اگر غیر از این بوده قطعا خدا هم محبت مردم را به من هدیه نمی داد.

 

  • و هیچوقت درباره روزهای اول آن اتفاق صحبت نکرده ای. چیزی در ذهن ات مانده؟ خاطره ای؟ دردی؟ از اولین روزهایی که تو دیگر پاهای سالمی نداشتی.

 

خوب چون زمانی که این اتفاق برای من افتاد من یک سال ونیمه بودم، طبیعتا هیچ تفکر و درکی در این باره نداشتم . ولی چون با این موضوع رشد کردم هیچوقت به آن فکر نکردم. این حرف من مثل آن است که شما اصلا فکر نمی کنید که موهایتان چطور بلند می شود. به تدریج با آن زندگی کردم و هیچوقت زمین را با پاهایم لمس نکردم که حالا دلم برای آن تنگ شود. برای همین زیاد به روزهای اول این اتفاق فکر نمی کنم.

 

  • و شده تا به حال به آن پزشکی که این بلا را سرت آورده فکر کنی ؟ ترانه با حس خاصی نسبت به او داشته ای؟

هر وقت که به آن فکر می کنم ، فقط تنها چیزی که سرانجام به آن رسیده ام این بوده که توانسته ام ببخشم اش. چون به یقین می دانم که در دنیا هیچ پزشکی پیدا نمی شود که برای آدم رنج دیده رو به رویش بد بخواهد. من او را از اعماق وجودم بخشیده ام. خیلی وقت پیش.

 

  • در تمام بچگی هایت، حسرتی بوده که در دلت مانده باشد و همیشه بابت این قضیه ناراحت باشی؟

بنا بر موقعیت زادگاهم، شرایط این نبود که من موسیقی را بتوانم از همان اول به صورت اصولی بیاموزم. چون بدون اغراق موسیقی بعد از خدا و امیر المومنین و خانواده ام، تنها چیزی بود که زنده نگه ام داشت و به من برای ادامه این راه انگیزه داد. این تنها حسرت من بود که نتوانستم موسیقی را آکادمیک بیاموزم. خیلی ها در ان دوره می رفتند کلاسهای موسیقی و من با حسرت به آنها نگاه می کردم و با گذشت این همه سال هنوز این درد برای من کهنه نشده.

 

  • و به همه آن آرزوهایی که در آن دوره داشتی رسیده ای؟

قطعا نه. «مانده تا برف زمین آب شود…» . ولی خوب احساس می کنم که خیلی راه سختی را آمده ام و تنها هم آمده ام. خیلی ها برای مسیر هایی که انتخاب می کنند راهنما دارند. به راهنماهایشان تکیه می کنند . ولی من این راه را به تنهایی رفتم. تنها چیزی هم که نگذاشت من تکه پاره شوم، لطف خدا بود و دعای پدر و مادرم. راه را خیلی سخت آمده ام و پر زخم ولی «مشکی تر از آن ایم که بی رنگ بمیریم…»

 

  • و چرا همیشه در این جور مواقع که صحبت از مادرت می شود، لحن صدای تو تغییر می کند و حالت بد می شود؟

همه پدر و مادر ها در هر فرهنگ و مملکتی، یک جایگاه خاص دارند ولی در فرهنگ جنوب، این جایگاه ویژه تر و خاص تر است. حالا با توجه به شرایط من این نگاه این فرشته های خدا به من خاص تر هم شده بود. به هر حال من در شرایط جسمی ای بودم که مدرسه های معمولی من را نمی پذیرفتند و فقط دوندگی های پدر و مادرم بود که باعث شد من را در این مدارس بپذیرند. مادرم در گرمای ۴۵ درجه جنوب می آمد و جلوی مدرسه من می نشست تا همه کلاسهای من تمام شود و باز هم من را بغل کند و به خانه ببرد. یا پدرم هم همین طور. ببین این شرایط را که می بینی و بعد به زندگی نگاه می کنی، آن وقت است که شک نکن این دو موجود را تو قطعا جزو خواص می بینی. تو نمی توانی گریزی کنی و صرفا معمولی از کنار آنها عبور کنی.

 

  • تو امسال ازدواج کردی و بالاخره به قول خودت جدی تر درگیر زندگی شدی. شرایط ات با گذشته ات که مجرد بودی، چقدر فرق کرده؟

گذشته من یک مقدار افسار گسیخته تر بود. یک مقدار آزادی عمل بیشتری داشتم و یک مقدار در گذران زندگی گستاخ تر بودم. اما رضا صادقی جدید هر چند طول می کشد با این شرایط خودش را وفق دهد ولی الان برای من زیباتر و قابل احترام تر است. چون الان خواب و برنامه زندگی اش مشخص است و ادبیات اش مشخص است. یک مقدار پازل های فکری و شخصیتی من که بین شان فاصله و حاشیه بود، الان چفت و بست اش قوی تر شده و در کل ازدواج و عشق مثل یک قاب می ماند و یک تابلو. این قاب زیبا و این تابلوی زیبا باید خیلی مورد لطف خدا قرار بگیرند که به هم بیایند و زیبا جلوه بدهند در کنار هم. تا این لحظه و در دور و بری های من و خانواده، این تابلو و این قاب هنوز به ذوق نگاهی کسی بر نخورده و همه نگاه محترمی به آن داشته اند. این خوشحالم میکند.

 

  • تا حالا به پدر شدن فکر کردی ؟

من اسم بچه هایم را هم انتخاب کرده ام و این را هم بگویم که من به شدت دختری ام! یکی از دختر های من اسم اش «قصه» است و دختر دیگرم هم اسم اش «عشق» است. پسرم هم اسم اش از همین الان «ایلیا» ست.

 

  • چقدر هم اسم بچه هایت با هم همخوانی دارد!!

 

همیشه توازن زیبا نیست و باید قانون ها را شکست…(می خندد). اما اسم دختر ها من جوری است که در نهایت به آنها می گویم «قصهِ عشقِ رضا صادقی». از آن مهم تر وقتی دخترم را در مدرسه صدا بزنند می گویند: «عشق ِ صادقی». این لحظه ها را دوست دارم. حتی از فکر کردن به آنها هم حالم خوب می شود.

 

  • فکرهای خوش رنگی برای زندگی ات داری…

(می خندد)…

 

  • آلبوم جدید

اسم آلبوم که قطعی شده و اسم «همین…» را برای آن انتخاب کرده ام. از نوجوانان و جوانان با استعداد ایرانی برای این آلبوم استفاده کرده ام که لقب ستاره های زمینی را به آنها می دهم نه ستاره های آسمانی. دو پدیده موسیقی را می خواهم به مردم سرزمین ام معرفی کنم که یکی از آنها «آرون» نام دارد . یک جوان متولد ۶۸ ولی بی اندازه با استعداد از خطه شمال. یک دوست دیگر هم دوست خوبم اقای «شفاهی» که از هموطنان شیرازی من است ولی فوق العاده مستعد و حرفه ای. از اشعار دوستان جوان و با استعداد هم استفاده کرده ام و کارهای خودم. خیلی به آلبوم جدیدم امیدوارم و سعی کرده ام از رضا صادقی ببرم!. از رضا صادقی ِ «وایسا دنیا» و «یکی بود یکی نبود» و… سعی کرده ام ببرم. باید ببینیم من این بار زودتر از خط پایام عبور می کنم با نه هنوز هم آنخا از من جلوتر اند.

  • حاشیه

 

اجازه می دهم این مشکلاتی که جدیدا برایم اتفاق افتاده حل و تمام بشود و بعد در موردش صحبت کنم. ولی می توانم همه این ماجراها را در یک شعر خلاصه کنم: «مشکی تر از آن ایم که بی رنگ بمیریم/ از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم/ تقصیر کسی نیست که اینگونه غریب ایم/ شاید که خدا خواسته دلتنگ بمیریم…». همه این اتفاقات را چون خواست خدا می بینم، باید منتظر ماند و دید در نهایت حق با چه کسی خواهد بود. قطعا شرکت «ایران گام» زحمت های زیادی برای من کشیده اند و در مقابل من هم برای شرکت ایران گام فرصت های زیادی را حاصل کردم. ما در کنار هم به رتبه های اجتماعی و نگاه های مردم رسیدیم. احساس می کنم با تفکراتی که بین من و این شرکت وجود دارد، کمی دچار اطرافیان شده ایم. اطرافیانی که این قضیه را تحریک کرده اند تا به این جای بد شگون برسد. ولی من فکر نمی کردم به این جاها برسد ولی امیدوارم که خیر باشد.

 

پایان

هیچ نظری ثبت نشده است! شما می توانید اولین نفر باشید

    FOLLOW PAGE JOIN CHANNEL